![داستان شب show](https://d3dthqtvwic6y7.cloudfront.net/podcast-covers/000/089/153/small/.jpg)
Summary: یکی بود یکی نبود در روزگاری نه چندان دور دانش آموز زرنگ و باهوشی زندگی می کرد . او هر روز برای رفتن به مدرسه از کنار مجسمه ای سنگی می گذشت . مجسمه در وسط خیابانی شلوغ و پر رفت و آمد قرار داشت . هر روز افراد زیادی از کنار آن می گذشتند اما مجسمه سنگی هیچ اعتنایی به آن ها نداشت . روزی از روزها وقتی دانش آموز باهوش از کنارش رد می شد مجسمه به احترام او از جایش بلند شد و با احترام ایستاد! ... داستان: دانش آموز و مجسمه سنگی نویسنده: عبدالصالح پاک خوانش: محمدرضا ماندنی