![داستان شب show](https://d3dthqtvwic6y7.cloudfront.net/podcast-covers/000/089/153/small/.jpg)
Summary: یکی بود یکی نبود بابا پینه دوز از صبح خیلی کار کرده بود . خیلی خسته بود. دلش می خواست یه جای خنک توی سایه بخوابد و خستگی در کند. یواش یواش خودش را به کاهو رساند . کاهوی درشت با برگ های پهن برای خودش خانمی شده بود . بابا پنه دوز سلام کرد و گفت : دوست عزیز اجازه می دهی زیر سایه تو استراحت کنم؟ کاهو جواب داد : واه واه برو سراغ تره و نعناع... داستان: خانم کاهو نویسنده: مهری ماهوتی خوانش: مهسا نعمت