![داستان شب show](https://d3dthqtvwic6y7.cloudfront.net/podcast-covers/000/089/153/small/.jpg)
Summary: پیرمرد هنر هر سه جوان را پسندیده بود حالا مانده بود که کدام یک از آن ها را برای دامادی خود برگزیند. پس رو به آن ها کرد و گفت : شما هر سه نفر شرط من را به جای آوردید . کارهای شما واقعا خارق العاده بود . من دخترم را به هر یک از شما بدهم ، او را خوشبخت کرده ام . ولی شما سه نفرید و من یک دختر بیشتر ندارم... داستان: سه استاد نویسنده: عبدالصالح پاک خوانش: محمدرضا ماندنی