جیمز و هلوی غول پیکر (۲)




داستان شب show

Summary: یکدفعه جیمز درست از پشت سرش صدای خش خش برگ ها را شنید و برگشت و چشمش به پیرمردی با کت و شوار سبز تیره و عجیبی افتاد که از لای بوته ها بیرون آمد. قد پیرمرد خیلی کوتاه بود. اما کله تاس و خیلی بزرگی داشت و ریش و سبیل سیاه و سیخ سیخی اش ، تمام صورتش را پوشانده بود. پیرمرد ... داستان: جیمز و هلوی غول پیکر (2) نویسنده: رولد دال خوانش: محمد امین چیت گران