قلوه سنگ




داستان شب show

Summary: یکی بود یکی نبود صدای گریه قلوه سنگ می آمد. هیچ کس فکر نمی کرد یک تکه سنگ این قدر دل نازک باشد. خانم گنجشک گفت : یادت هست؟ آن روز که توی هوا چرخیدی و چرخیدی و توی این باغچه افتادی ؟ نمی دانی چقدر ترسیدم. اگر به سرم می خوردی، حتما می مردم . آن وقت جوجه های بیچاره ام چکار می کردند؟ قلوه سنگ آهی کشید . دلش یک ترک بزرگ برداشت و گفت... داستان: قلوه سنگ نویسنده: مهری ماهوتی خوانش: مهسا نعمت