![داستان شب show](https://d3dthqtvwic6y7.cloudfront.net/podcast-covers/000/089/153/small/.jpg)
Summary: یکی بود یکی نبود وقتی سرباز صدایمان کرد پدرم روی رانم نشسته بود! باید از لابه لای جمعیتی که توی راهرو مدام در حال رفت و آمد و وراجی بودن رد می شدیم تا به اتاق قاضی برسیم... داستان "شکایت" نویسنده و خوانش : کامبیز آریان زاد
Summary: یکی بود یکی نبود وقتی سرباز صدایمان کرد پدرم روی رانم نشسته بود! باید از لابه لای جمعیتی که توی راهرو مدام در حال رفت و آمد و وراجی بودن رد می شدیم تا به اتاق قاضی برسیم... داستان "شکایت" نویسنده و خوانش : کامبیز آریان زاد