![داستان شب show](https://d3dthqtvwic6y7.cloudfront.net/podcast-covers/000/089/153/small/.jpg)
Summary: نمی دانم چه روزی آن هفتیر ضعیف و کوچک را خریده بود. هفتیری که دسته اش برنجی بود و توی برنج ها طرح گل را کنده کاری کرده بودند. خیلی روزها هفتیر را توی کشویش دیده بودم. فکر کرده بودم وسیله تزیینی است . نگران نشده بودم. برادرم یک روز هفت تیر را برداشت و راه افتاد به سمت خیابان ولیعصر... داستان "برادرم دوست پسر معشوقه اش را کشت" نویسنده : آزیتا ملکی خوانش : مژده موسوی