داستان شب show

Summary: یکی بود یکی نبود وقتی سرباز صدایمان کرد پدرم روی رانم نشسته بود! باید از لابه لای جمعیتی که توی راهرو مدام در حال رفت و آمد و وراجی بودن رد می شدیم تا به اتاق قاضی برسیم... داستان "شکایت" نویسنده و خوانش : کامبیز آریان زاد