مرگ رنگ




داستان شب show

Summary: خودکار آبی را این بار آنقدر محکم روی کاغذ کشیدم که پاره شد. جوهر سه خط آخری که نوشته بودم آنقدر قطع و وصل بود که کلمات معلوم نبودند. هر دو را انداختم توی سطل آشغال. خودکار افتاد روی کاغذ. چشمم که به مغذی داخلش افتاد، دلم برایش سوخت. داخلش یک قطره جوهر هم نمانده بود. آنقدر خالی بود که اگر سر پلاستیکی آبی رنگش نبودف حتی نمی شد فهمید که از اول چه رنگی بوده. سبز، مشکی، قرمز یا آبی ؟ آن روز صبح که از خواب بیدار شدم... داستان "مرگ رنگ" نویسنده و خوانش : مائده مرتضوی