دندان ها




داستان شب show

Summary: ساعت نه و بیست دقیقه صبح از خواب بیدار شد. خمیازه کشان خودش را در آینه برانداز کرد. لبخند زد. با خودش گفت : حیف این همه جوونی و خوشگلی نیست که تو تخت خواب تلف بشه؟ صدایی کودکانه از بیرون اتاق گفت... داستان "دندان ها" نویسنده و خوانش : آسمان مصطفایی