ردپا اگر ماندنی بود، کسی راه خانه اش را گم نمیکرد




گاه‌شنود قاصدک show

Summary: نوشته : سعید محسنی<br> اجرا : نرگس<br> تنظیم و انتخاب موسیقی : امیر حسین<br> موسیقی : گابریل یارد ( موسیقی متن فبلم بیمار انگلیسی) احمد پژمان ( آلبوم خاطرات فردا)<br> “سعید محسنی” برای اهالی ادبیات و هنر با کتاب ” دختری که خودش را خورد” شناخته میشود . در حالی که این نویسنده بیش از نویسندگی اهل صحنه های تئاتر است و همانگونه که در معرفی خود در کتاب مذکور نوشته است علاقه او به نمایش و نمایشنامه نویسی او را به داستان نویسی سوق داده است .<br> کتاب “دختری که خودش را خورد” دارای ساختاری قوی و منسجم و پر جاذبه است و این سبک ادبیات روان و گویا را در نمایشنامه های او هم میتوان به روشنی دید و نمایش ” ردپا اگر ماندنی بود کسی راه خانه اش را گم نمیکرد “‌نیز از این قاعده مستثنی نیست . استفاده از تنها یک هنر پیشه و ایجاد حس فضا بدون استفاده از دکور و صحنه آرایی خاص این نمایشنامه را در عین سادگی کاری پیچیده و مشکل مینماید که بنظر اینجانب آقای محسنی بخوبی به آن پرداخته است و همچنین لازم به ذکر است نمایشنامه مذکور جزو آثار برگزیده سومین جشنواره تئاتر یکنفره میباشد .امید است که این اجرا ادای دینی باشد به نویسنده خوبمان “سعید محسنی ” و تشویق او بر ادامه راه .<br>  <br> زندگی نامه ” سعید محسنی ” به روایت خود او . بر گرفته از کتاب “دختری که خودش را خورد ” :‌<br> پنجم ارديبهشت سال پنجاه و پنج درست ساعت پنج بعد از ظهر چشمم به جمال دنيا روشن شد زادگاهم بر حاشيه ي زنده رود بود و از همين روست كه نامش شهر زاينده رود است تا سال هفتاد وچهار همه چيزم مثل ديگران بود. اما در اين سال دو اتفاق بزرگ مسير زندگي مرا روشن ساخت اول رفتن به «تربيت معلم» و معلم شدن و دوم افتخار آشنايي و شاگردي استاد اكبر رادی اين بود كه تمام توانم صرف نمايشنامه نويسي شد و كوشيدم تا آن ها را به صحنه ببرم و سوداي نمايشگري مرا تا پايتخت هم كشاند و چون در دوران تربيت معلم خوب تربيت نشده بودم اين بار سر از ” تربيت مدرس” در آوردم تا كارشناس ارشد كارگرداني شوم به جز داستان بلند «آوازي براي سنجاقكهاي مرده» كه در سال هشتادو يك درآمد و از ترس لا كتاب مردن بود، بيشتر، مابقي توانم صرف نمايشنامه نويسي و صحنه گرداني شد و البته «صحنه ي » ما نبود و هر چه پيش تر رفتم كمتر يافتم. دلزدگي از صحنه و نمايشگري بود شايد كه تصميم گرفتم خانه ام بنشينم و در را ببندم و بي هول و هراس از بيرحمي دنياي نمايش در روزگارمان داستان بنويسيم كه حاصلش شد اين كتاب و اين قدر دل چسب بود كه در را باز نكردم و گفتم حالا كه خيري از تأتر نديده ام…پس……….هنوز در بسته است و دارم مينويسم…<br> <a href="http://www.gahshenood.com/wp-content/uploads/2013/03/raadd.jpg"></a><br>